سلام
اعصاب ندارم.معده درد بدی داشتم که هنوزم دارم
اون روزی مادرشوهر گفته بود مولودی دارم.منظورم روز عیده.ما هم گفتیم نریم هنوز تازه اونجا بودیم اما شوهر گفت نه بریم.مادرش قبلا مخش رو زده بود.جرو بحثی شد بیا وببین.من گفتم نمیام شوهر گفت خودم میرم..بخاطراین مردکی که حق منو خورده بود و مهمون خاله پری شدن عصبی بودم.تو عصبانیت هم ادم حرف درست نمیزنه که وگرنه قصد ناراحتی شوهر رو نداشتم
خلاصه زنگید همون جا به مادرش که نمیام کار داریم وتق تلفن قطع
منم تو دلم هم ناراحت ماجرا بودم هم اینکه شوهر گفت بیا برا این ماجرا بریم ساحل افتاب.اونجا یه چیزی تو مایه های سرزمین موجای ابی هست اما خیلی کوچیک تره و خب اقایون و خانمها همزمان میتونن برن
باهم رفتیم اون قسمت مردانه من قسمت زنانه
اقا جاتون خالی رفتم دیدم دو تا سرسره که بیشتر نداره.سونا و جکوزی که خب استخر دانشگاهمونم داشت.بعدم یه سالن بدن سازی که واقعا وسایل جدیدو خوبی داشت
بعد رفتم دیدم به به چه اتاق ماساژ باحالی داره.وقت گرفتم 12 تومن دادم خیلی مناسب بود واسه نیم ساعت تمام بدن ماساژ سوئدی.به این شوهر که هروقت میگم ماساژ بده همش ویشگون میگیره البته ناخوداگاهه خب بلد نیست..
اما خب خیلی باحال بود.دفعه اول بود میرفتم.موزیک گذاشت بعد اتاق تاریک با یه نور ملایم
خیلی باحال بود.توصیه میکنم حتما برید خیلی حال میده.مخصوصا واسه من که خیلی اعصاب نداشتم و برای اون ماجرا کاملا عصبانی بودم...ا
اقا جاتون خالی رفتم دیدم دو تا سرسره که بیشتر نداره.سونا و جکوزی که خب استخر دانشگاهمونم داشت.بعدم یه سالن بدن سازی که واقعا وسایل جدیدو خوبی داشت
بعد رفتم دیدم به به چه اتاق ماساژ باحالی داره.وقت گرفتم 12 تومن دادم خیلی مناسب بود واسه نیم ساعت تمام بدن ماساژ سوئدی.به این شوهر که هروقت میگم ماساژ بده همش ویشگون میگیره البته ناخوداگاهه خب بلد نیست..
اما خب خیلی باحال بود.دفعه اول بود میرفتم.موزیک گذاشت بعد اتاق تاریک با یه نور ملایم
خیلی باحال بود.توصیه میکنم حتما برید خیلی حال میده.مخصوصا واسه من که خیلی اعصاب نداشتم و برای اون ماجرا کاملا عصبانی بودم...ا
فردا شد روز تعطیل حوصله اشپزی نداشتم قرار شد از بیرون بگیریم که خواهر اومد بالا و گفت ما نمیریم سفر.همون شهر شوهر جان منظورمه چون اونا قرار بود برن و نمیشد مامی تنها باشه
بعد سریع رفتم از سر دلسوزی به شوهر اصرار کردم بیا بریم مادرت خوشحال میشه بیا بریم
هی گفت نع نمیریم دیره.الان ظهره نمیرسیم گفتم میرسیم بابا اخر شبم بر میگردیم
یهو گفت باشه بریم ماهم رفتیم و لباس برداشته و عازم شدیم
رفتیم جات خالی مولودی نبود که هیچ مجلس ختم انعام بود.حوصلم سررفت
کمی حرفیدم و مادرشوهر و خواهرشوهر هم بودن
ما هم مثل مهمونا نشستیم و اصلا هم به اشپزخانه نرفتیم.کارگر بوددیگه داشت پذیرایی میکرد
بعدم شام خوردیم و امدیم.شانش ما خواهرشوهر شام پخته بود.وگرنه از مادر شوهر که دیکه هیچ انتظاری نداریم در این مورد.
بعدم که یادتونه گفتم بافتنی خریدم بدم واسم ببافه این شنل رو بافت.
دستش درد نکنه واقعا قشنگ شده مدلو از نت گرفتم و برام بافت..
این عکسش