۱۳۹۲ تیر ۲۹, شنبه

اولین سالگرد ازدواجمون مبارک

درود به شما دوستان خوبم
یادش بخیر دقیقا پارسال این موقع بود که من هنوز زیر دست آرایشگر بودم.فقط موهام مونده بود.آرایشم تموم شده بود و خیلی هم گرسنه بودم.دختر دایی امید برام لوبیا پلو آآورده بود.با نوشابه و نی و همه چیز.یادش بخیر چقدر زود گذشت از اون روز پر دلهره و اضطراب.و بعد ها فهمیدم سر چه چیزای بیخودی الکی حرص خوردم و شادی این روز رو از خودم گرفتم.البته من واقعا اون روز رو خراب نکردم برای خودم ولی هر عروسی قبل عروسی یه سری مسائل دارن با خانواده شوهر که خب طبیعیه.
آره یادش بخیر من گشنه بودم و نمیتونستم با اون همه رژ که رو لبم بود و من عاشق رنگش بودم(صورتی) غذا بخورم.از خانمه پرسیدم گفت با چنگال بخور.اولین بار تو عمرم بود که با چنگال غذا میخوردم.بر خلاف بقیه عروسها که نمیتونن از شدت اضطراب چیزی بخورن من خیلی خوب غذا خوردم و گفتم تا اخر شب کلی گشنه میشم.
فک کن مجلس ساعت 8 شروع میشد اما من دقیقا 1.30 -2 آماده بودم. البته موهام و لاکم مونده بود.
با اون لباس سنگین.یادش بخیر بجز من 2 تاعروس دیگه هم بودن.یکیشون خیلی ناز بود هم خودش هم لباسش.بهش حسودیم شد.لباسش ترک بود از مشهد هم گرفته بود.
اما منم لباسم رو دوس داشتم چون اونم از بهترین مزون از مشهد کرایه کرده بودم.اون دختره کلی چیز برای حسودی کردن داشت.داشت میرفت باغ عکس بگیره.اما ما باغ نرفتیم.هرچی گفتم کسی قبول نکرد! بی خیال اما بعضی چیزا همیشه تو ذهن آدم میمونه.
بعد هم که اون قد دیر داماد اومد دنبالم که آتلیه کلی طول کشید و بعد هم دیر رفتیم مجلس.هوا اون قد گرم بود که حد و حساب نداشت.همش میترسیدم آرایشم خراب بشه اما انصافا تا ساعت 3 نیمه شب هم تکون نخورد!ابا اون همه عرقی که من کردم
تالار عروسیم رو دوس نداشتم اما خب گذشت.
هروقت از کنارش رد میشم یادش میآفتم.من یه جا دیگه رو دوس داشتم امابرام نگرفتن گرچه الان دیگه اصلا مهم نیست.
مثل دیشب ما مراسم حنابندون داشتیم که اون هم ماجراهایی برای خودش داشت

شاید یه روز تمام مسائل روزهای عروسی رو نوشتم
وقتی شوهر اومد تو ارایشگاه با دیدن من ذوق کرد چون من در عین سادگی خیلی خوشگل شده بودم.خودم آرایش لایت دوس داشتم
خانمه هم چند روز قبل برام ماسک گذاشته بود و خلاصه عالی شده بودم
لنز هم دوس نداشتم میخواستم طبیعی باشه همه چیز 
وقتی شوهر اومدم اول با دیدن دسته گلم شوکه شدم.خیلی کوچیک بود.مردک گل رز گیر نیاورده بود ومجبور شده بود دسته گلی کوچیک تر بده به شوهر
بعد هم که گلای ماشین کمی شوکه ام کرد و خلاصه همه رو فراموش کردم و با لبخند اومدم تو مجلس
مادرشوهر که اون قد خودش اصرار کرده بود زود بیاید ال و بل خودش با ما رسیده بود
طفلکی مامان من زودتر از همه برادرا همین جور همه آن تایم رسیده بودن دوستامم که دیدم کلی ذوق کردم
و اون شب با تمام خاطراتش تموم شد..و ما رفتیم هتل و اونجا بود که دوستامم با خودمون بردیم.طفلکی ها ماشین نداشتن.خنده داریش اینجا بود که دقیقا اتاق اونا تو هتل کنار اتاق خودمون بودیم
یادم نمیره کلی خندیدیم کلی مسخره بازی کردیم
طفلکی ها کمک کردن موهام بازم کردم و آرایش رو پاک کردم و بعد هم بدون حوله اومدم رفتم حموم دوش بگیرم.
اون شب خیلی اتاقمون سرد بود کولر روشن بود و نمیتونستیم خاموشش کنیم
یخ زدیم تا صبح.هی وای من
اون شب با شوهر حرف زدیم و بعد هم خیلی آروم خوابیدیم.....
خداروشکر
خوشحالم که یه سال کنار همسرم بودم.یه سال از بهترین ها رو باهاش تجربه کردم
با تمام سختی هاش یه سال تموم شد.یه سالی که ما تو دو اتاقهای خونه مامان ساکن شدیم و به امید روزی که میریم خونه خودمون این همه سختی رو تحمل کردیم
امیدوارم تا سالیان سال این بهترین روز رو جشن بگیرم...
سالگرد ازدواجون مبارک

۶ نظر:

  1. ناشناس۴/۲۹/۱۳۹۲

    سلام عزیزم
    سالگردتون مبارک باشه
    ای جانم...تو همه مراسمها این چیزا پیش میاد /بالاخره همه چیز باب میل آدم نمیشه متاسفانه
    خدا رو شکر که همسر خوبی داری و همه کمبودها رو جبران مبکنن
    راستی تالارت کجا بود؟من که تالار شهر بودم:))
    (عاطفه ام)

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. سلام عاطفه جان اگر نمینوشتی اسمت رو نمیدونستم کی هستی :)
      آره بابا همه از این مارجراها دارن...
      تالار شهر کجاست؟
      من سبزوار بودم دیگه.تالار فرهنگیان..

      حذف
  2. منم تبریک میگم این روز قشنگ رو، ان شالله همیشه شاد و سلامت و خوشبخت باشید در کنار هم:)
    دقیقا اینو یادم بود بدون حوله رفتی حموم، همون موقع انقده حرصم گرفته بود که یکی یه حوله نداده بود دستت:دی، خیلی جالبه که حتی نوشته های وبلاگ هم خاطره میشه برامون

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. ممنونم مهندس جان..مرسی برای آرزوی خوبت..
      عه جدی یادت بود؟ عجب حافظه ای..
      آره بخدا مادرشوهر فقط ملافه و پتو آورده بود برامون با روتختی..
      حوله خودم گذاشته بودم کنار که تو ماشین خودمون جا موند..ماشین هم دست یکی دیگه بود.. دیگه خاطره شده خودش..

      حذف
  3. غبطه ی روزهایی که گذشت رو نخور . بی خیال تموم کاستی ها . انشالله خودتون روزگارتونُ زیبا و عاشقونه کنین . دورا دور می بوسمت فرزانه جونم

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. اره خب نباید بهش فکر کرد اما ناخودآگاه میاد...میدونی که...
      مرسی گلی..
      منم میبوسمت :)مرسی که میای..

      حذف

اینجا نظر بزارید