۱۳۹۲ تیر ۱۳, پنجشنبه

سفرنامه 3

خلاصه تا اینجا گفتم که ما شب رسیدیم آستارا و خونه گرفتیم و فردا راهی بازار شدیم.از شبش تو اون خونه براتون بگم که دوتا خواب داشت..بعد از این مادرشوعر مار بگم که خیلی احمقه.اون شب به من یه متلکی گفت من اون قد بهم برخورد شوهر خیلی خسته بود چون رانندگی کرده بود اما من همش برای اینکه زیاد یه جا نشینه بهش کار میگم.چون اضافه وزن هم داره.حالا مادرشوعر خیلی چاقال هستن یعنی در حد ترکیدن.بعد کلا خانوادگی اینا چاقن اون شب شوهر نشسته بود به شام خوردن منم همین طور.مادرش هم همین طور.بعد یهوشوهر گفت فلفل میخوام.منم به شوخی گفتم هرکی نزدیک تره بره بیاره.مادرش هم نه برداشت نه گذاشت برگشت گفت خب برو بیار براش خسته اس بچه ام!عه عه یکی نیست بهش بگه به تو چه که دخالت میکنی.
من که به تو نگفتم بری بیاری زر میزنی
خیلی بدم اومد.بهش گفتم مامان جان امیدهرچی بیشتر بلند بشه بهتره براش چون تحرکش کمه.گفت الان خسته اس.مردا هیچ کدوم اهل کار نیستن که!!!عه عه
منم همچین قشنگ جوابش رو دادم گفتم نه اتفاقا مردای ما که داداشام باشن خیلی هم کار میکنن و رفتم با قهر فلفل رو اوردم وانداختم تو سفره.
اون لحظه عصبانی بودم میدونم که کار خوبی نبود اما بلاخره تو عصبانیت کاری که دوس نداری رو میکنی
اما فقط یاد قولم با شوهر افتادم و آروم نشستم و دیگه چیزی نخوردم!خیلی ناراحت بودم.
مادرش حق نداشت دخالت کنه تو کار منو وشوهرم!به اون چه
بعدش هم که دیگه مادرش رو فرستادیم تو اتاق و ما بیرون خوابیدیم.اون شب یه شوهر وقتی تنها شدیم از دلم دراورد و گفت یادت هست قبل سفر بهم چی گفتیم؟
گفتم چی؟
گفت گفتیم و قول دادیم هرکسی هرچیزی گفت به دل نگیریم و فراموش کنیم
گفتم اره
گفت خب به دل نگیر حرف مامان رو
خودش هم فهمیده بود مادرش حرف بدی زده و از دلم دراورد با بوس ..گفت منظور بدی نداشته تو ببخش.
منم فراموش کردم و تموم شد
آقا از بازار بگم که مادرشوهر یه کیف دستی کوچیک با خودش اورد پولاش هم که تموم شده بود و هی میرفت فقط قیمت میکرد و هیچی نمیخرید
اقا ما شوهر بهمون گفته بود دیگه آستارا از برگشت وانمیستیم برا همین بخرید هرچی میخواید.مامانه همش دنبال من بود ببینه چی میخرم
مثلا رفتیم تو سوتین فروشی خب من دوس ندارم مادرشوهرم بیاد لباس زیر منو ببینه ای بابا..بعد برگشته میگه این بزرگ نیست؟؟؟؟؟؟یعنی من سایز خودم رو نمیدونم و تو میدونی؟
ولش کن.یه جا هم روسری خرید و پول نداشت تازه مرده رو کلافه کرده بود بس که مدل باز کرده بود و بعد هم خرید البته پول نداشت ما پولش رو دادیم
اگرچه برای من مهم نیست اما اونجایی که میرفت برای خواهرشوهر خرید میکردوچیزای گرون هم برمیداشت و بعد هم انتظاار داشت ما پولش رو بدیم حرص درآر بود خب
از استارا واسه بچه خواهرم یه کایت خریدم خیلی خوشگل بود.رفتیم لب دریا هواش کردیم و اون قد باحال بود بعد ذوق کردیم با شوهر گفتیم این باشه برای خودمون
بعد دیدم نه گناه داره بچه خواهرم گفتم بریم یکی دیگه بخریم
یکی دیگه واسه خودمون خریدم
خرید آنچنانی نکردم چون خیلی گرون بود همه چیز اصن از مشهد هم گرون تر بود تازه آشغال هم بود
فقط یه دو تاشال و یه روسری و دوتا کایت .یه ساپورت وتی شرت وشلوارک
چندتام لباس زیر
اون روز ناهارو استارا خوردیم بعدشم همیشه موقع ناهار من سالاد درست کن شده بودم و خودم میخواستم چون تمام ناهار و شام ها رو مادرشوهر درست میکرد بعد هم که ناهار رو خوردیم و راه افتادیم به سمت اردبیل.آقا ما رفتیم و رفتیم تا از یه تونل گنده رد شدیم اون قد باحال بودتونل 
یاد بچگی هام میفتادم چون بچه بودیم میرفتیم چالوس هم تونل داشت
بعدش هم عصر شد رسیدیم سرعین
دراصل ما اردبیل نموندیم و یه راست رفتیم سرعین
اردبیل و سرعین خیلی باحال بودن اقا نمیذاشتن ماشین بره همش شماره پلاک رو میدیدین میگفتن مشهدی بیا یه خونه توپ داریم
رفتیم دوباره اداره که خونه معلم بگیریم اما دیدیم دوره بیخیال شدیم و رفتیم خونه گرفتیم
اونجا هم یه طبقه مستقل بهمون داد شبی 35 خیلی تمیز و خوب بودواحد نو ساز که از شب قبل که بغل شوهر خوابیده بودیم شوهر دلش هوای مارو کرده بود و خلاصه دلمون یه اتاق تنها میخواست! بدون مزاحم...
ادامه دارد....ا

۴ نظر:

  1. عزیزم دلم برات یه ذره شده بود مهربونم .... همه سفر نامه هاتو خوندم وای که چقدر عکسات قشنگ بود خانومی ... قروبنت برم چقدر تغیییر کرده بودی فرزانه :)
    اخی از دامغان به من اس دادی .... یادش بخیر ....
    الهی پر از عش قباشی مهربونم روی ماهتو می بوسم خواهری.:*

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. وای منم خیلی دلم واست تنگ شده بود..فدای تو بشم خانمی..ممنونم لطف داری..شیوا من مگه چه تغییری کرده بودم؟؟ چاق شدم؟ :(اون عکس ناگهانی گرفته شده بود ها..اره یادته بهت اس دادم..
      مرسی گلی
      خانمی اگر اف بی عضوی ادرست رو بزار واسم تا ادت کنم اونجا هم یه آلبوم کامل گذاشتم..

      حذف
  2. اخی چقدر اذییت کرده، نمیفهمم چرا بعضیا اذیتو دوست دارن، من پسر داشته باشم خیلی هم خوشحال میشم با خانمش خوش باشه و شوخی کنن و سر به سر هم بزارن!!!!!
    ان شالله سفرهای بعدی بیشتر بهتون خوش بگذره عزیزم:-*

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. منم نمیدونم واقعا منظورش چی بود..اصلا اومدنش با یه زوج جوون کاملا معلوم بود از هدفش..
      بخدا من مامان بشم پسرم میزارم با زنش تنها بره..نیدونم چرا یه عده این قد خودخواهن...
      اگرچه خیلی خوش گذشت همین سفر هم ...
      مرسی
      انشالا

      حذف

اینجا نظر بزارید