القصه گفتم که ما دلمون یه اتاق تنها میخواست بدون مزاحم..یادش بخیر اون خونه و اون شب.اول بهمون یه واحد داد که یه خواب داشت و سه تخت خواب کنار هم تو یه اتاق! منم که دلم نمیخواست مادرش تو اتاق ما بخوابه گفتم بریم اون یکی واحد
اون یکی یه خواب داشت با دو تا تخت بغل هم! که خب مسلما مال من و شوهر میشد و مادرش هم بیرون تو حال میخوابید! بعد از گذاشتن وسائل داخل خونه رفتیم بریم آب گرم..
آقا ما سرچ زدیم فهمیدیم آب گرم ایرانیان بهتره گفتیم بریم همونجا.خب اینجا ایرانه و ما مجبور شدیم از شوهر جان جدا بشیم و بریم با مادرشوعر.
رفتیم بلیطهاشم نفری 12 تومن بود واسه 2 ساعت ولی خیلی تمیز و خوب بود یعنی در حد آستان قدس مشهد بود.سونا جکوزی و آب گرم و ماساژ هم داشت اما ماساژ خیلی گرون بود از مشهد گرون تر منم نرفتم.قبلش به شوهر گفتم میخوام برم ماساژ گفت نرو خودم ماساژت میدم ما هم ساده قبول کردیم!ا
بامادرشوهر یه مقدار تو آب گرم بودیم و بعد اون رفت واسه خودش منم واسه خودم دوست یافتم ورفتم استخر شنا کردم کلی حال داد
اومدیم بیرون و رفتیم خونه.دیگه تقریبا شب شده بود و ما رفتیم که لالا کنیم.اون شب یه شب خیلی خاص بود.ما تو اتاقمون تنها بودیم و باهم یه شب رویایی ساختیم.یه شبی که هروقت یادم مییفته خندم میگیره...فردا صبح شد و ما بلند شدیم که راه بیفتیم به سمت استارا و اینجا بود که ماجرایی شد در حد تیم ملی
مادرشوهر عقب نشسته بود و من جلو.تمام مدت راه یا داشت قران میخوند یا با خودش تنها بود.آقا شوهر برگشت گفت کسی آستارا که کار نداره دیگه نمیرم تو شهرش یه راست میریم مقصد.منم گفتم نه من خرید ندارم برو میخوای بری.حالا آستارا رو رد کرده مادرش هم چیزی نگفت.ما هم گفتیم لابد اونم خرید نداره
بعد اقا یهو برگشت به گفتن که چرا نرفتی وقتی فهمید چرا رد کردی؟ من خرید داشتم.حالا ما حدودا 20 مین رفته بودیم و خیلی رد شده بودیم
جاده هم اتوبان مادره گیر داده که من این عقبم.یه نفر دیگم هست.خودتون نظرنمیخواین
از من نظر نمیگیرین
شوهر هم دید مادرش بهش بدجوری برخورده گفت مادر من ما که گفتیم تو چیزی نگفتی
نه شما نگفتید من ال و بل
بیچاره شوهر رحمم میومد بهش همش داشت رانندگی میکرد و خسته میشد
بخاطر مادرش یه عالمه راه رو برگشت و البته عصبانی هم شده بود خیلی زیاد.
رفتیم و هوا اون قد گرم بود که حد نداشت
تو اون گرماها تا رفتیم پارکینگ مادرزرتی ساکش رو برداشت و رفت
یه کلمه هم نگفت شما هم بیاید بریم
منم شوهر بهم گفت برو باهاش هنوز میخواستم برم دیدم ناپدید شد تو بازار
دیگه نرفتم شوهر عصبانی من عصبانی و حرصم دراومده مادر هم رفته بود بین ما هم شکراب کرده بود
شوهر از یه طرف میخواست بگه من مادردوستم و ال وبل از طرفی حرف من منطقی بود میگفتم زودتر برسیم که خستگی بگیره
القصه بهش گفتم بیا ما هم بریم بیرون اینجا تو ماشین گرمه
رفتیم و کمی اعصابش اروم تر شد
رفتیم و اتفاقا اونجا تو بازار مادر رو دیدیم
باز داشت واسه اون دختر چاقالش خرید میکرد
حالا همش به من میگه خوبه خوشگله.گفتم چمیدونم من .من که سلیقه اون رو نمیدونم خب درست هم میگفتم
حالا باز پول نداره باز ما برای خانم خرج میکردیم
ما قرار بود از راه برگشت یه سره بریم ویلا تو چالوس که استراحت کنیم و باز راهی مشهد بشیم.
بلاخره بازار بازی مامان خانمش تموم شد و رفتیم که بریم....
..دیروقت بود و این بار فقط یه جا برای نهار واستیدم که خیلی هم قشنگ بود
دلم میسوزه واسه مملکتم که این قد مردمش در عین بافرهنگی فرهنگ ندارن گاهی
اون قد آشغال میریزن تو جنگلا همش کثیف میکنن همه جارو
بعدش اون روز ناهار جوجه زدیم به بدن
طفلک شوهر درست کرد منم کمکش کردم مادرش هم که نشسته بود
از برگشت دو بسته کلوچه فومن هم خریدم خیلی خوشمزه است
هرچی به مادره تعارف میکردم بر نمیداشت..ا
وسط راه یه بساطیهایی بودن یه جا واستیدیم من رفتم واسه خودم از اون پیرهن هندایش خریدم خیلی خوشگل بود.بالاش تاپ مانند بود و پایینش هم دامن نازی داشت
مادرشوهر اومده میگه این خوشگله باز خرید واسه خواهر شوهر.دامن شلواری گرفت
من میخواستم بخرم از اونا اما چون دیدم اون واسه دخترش خرید دیگه من نخریدم
شب بود تقریبا که رسیدیم ویلا همه خسته و کوفته فقط میخواستیم بخوابیم
البته قبل رفتن به ویلا سر جاده یه پیتزایی بود به نظر خیلی مکانش خوب میومد
اقا منم گفتم شوهر جان مهمون من بریم پیتزا بخوریم
چون شام هم نداشتیم .مادرش هم گفت من نمیخوام
اصلا یه جوری بود همش ساز مخالف ما بود ما هم گفتیم به درک نخور خودمون میخوریم
بعد هم پیتزا رو گرفتیم رفتیم ویلا
خوردیم و مادرش هم خورد .بعد هم لالا کردیم و من وشوهر زیرپشه بند و مادرش بیرون پشه بند.نیمه شبی گیر کرده بودم مادرش از این ور دستش میخورد به من از اون ور هم شوهر بنده خدا
خلاصه گیر کرده بودم بین مادره و شوهر
شد فردا صبح و ما قصد داشتیم بریم دریا برای شنا که قبل رفتن ماجرایی بین مادرشوهر و شوهر اتفاق افتاد که بیا و ببین.....ا
ادامه دارد.......ا
چه سفری بوده!!!!!!!!!!! فقط جدال!!!!
پاسخحذفخدا رحم کنه بقیشو:دی
نه عزیزم اون جوری که فکر کردی نبود! شاید من زیاد اغراق کردم اما سفر خیلی خوب بود ولی بهرحال وقتی یه نفر به یه خانواده اضافه میشه 100٪ عقاید با هم ست نیست و دچار اشکال میشه مخصوصا که مادرشوهر باشه و عروس..
حذفبیکار بودین با خودتون بردینش ؟؟؟
پاسخحذفیه همچین عروس نمونه ای هستم من! خواستم چون تنهاست تعارفش کنیم اونم از خودش شعور نداشت بفهمه! زرتی اومد...
حذف