سلام دوستای خوبم
راستش اون روز که اینجا نوشتم دلم خیلی پر بود همش فکر میکردم مقصرم و این حس داشت منو میکشت..با شوهر اشتی کردیم گرچه اون گفت اصلا قهر نبوده!!!اما مشخص بود که دلش گرفته و رنجیده
بهش میگم چرا کم حرف شدی میگه حرفی نداشتم بگم
میگم از چی رنجیدی حالا؟ میگه من اون روز که اومدم از سر کار انتظار داشتم بیای و بیدارم کنی و بهم بگی حاضر شو بریم؟!!!!!!!!!!ا
میگم من با اون حالم ؟ میگه همیشه نصف روز حالت بد بود اون روز چرا تا شب بود؟
وای خدای من برم سرم رو بزنم به دیوار..
اینا اثرات حرفای مادرشه ها برمیداره میگه نه ما زنا همین جوریم ما ماهی یه بار این جور میشیم خوبیم میشه کار کرد میشه کوفت درد زهرمار..اصلا حرص در میاره اخه
ای بابا گیری کردیم ما
بعدش میگه ماشین رو گذاشتم بفروشم بریم خونه رهن کنیم
اینجا نباشیم دیگه.گفتم تو دلم بیا و درست کن حالا..ما نمیتونیم اجاره بدیم که
میگه چرا ماشین رو میفروشم همچی درست میشه
گفت دارم زیر قیمت میدم میخرن
گفتم نه مگه از سر راه اوردی اون همه روش آپشن نصب کردی حالا ارزون بدی بره؟ما که الان تو کوچه نموندیم که
خب یه چندماه دیگه هم دندون سرجیگر بزاریم میریم دیر نیس که به قیمت بفروش
بعدش بغضم گرفت گریه کردم.دلم ماشینمون رو میخواست.دلم از همه چیز و همه کس گرفته بود
میگه فردا عصر میان میبرنش منم گفتم زنگ بزن نیان
میگه نه نمیشه من دیگه ازش دل کندم حالا باز تو میگی نده باز نمیدم
راستش دلم میخواست بفروشه اما نه به ضرر نه به اینکه با عجله باشه
از طرفی فهمیدم چرا میخواد ماشین رو بفروشه اینجوری مادرش انتظار بیجا نداره
از طرفی هم ارزوش رو بر باد میداد چون واقعا عاشق این ماشینه شده بود
منم خودم عشق ماشینم اون وقت موندم چکار کنم
میدونستم بهم میریزه عصبانی میشه بعدا همش سر من خراب میشه تو گفتی ماشین رو بفروش
برای همین اصرار کردم نده ماشین رو ببرن بزار به قیمتش بده.فروشش رو منتفی نکن اما زود هم عجله نکن.یه حساب سرانگشی کردم براش که اگه این قد سیو کنیم سال دیگه راحت میتونیم یه خونه خوب کرایه کنیم و بریم
یا بهرحال بریم طبقه پایین مادرم یا اینکه بریم یه جا دیگه
شرایط سختی داریم در عین پولداری باید مثل بی پولا زندگی کنیم
خب بهرحال بازم خدا رو شکر یه نصفه خونه خریدیم تو جای خوب
خدا بخواد همه چیز جور میشه..
ها اینو نگفتم وسط اشتی ها میدونی چی گفت؟
میگه مادرم گفته که نمیام خونه ات دیگه
افرین به این مادر چه خوب بلده از احساسات شوهر من سو استفاده کنه
واقعا که
منم بهش گفتم تو که میدونی بهرحال مادرت میبخشتت
میگه مادر خیلی ناراحت شده
گفتم چکار کنم خب؟ مادرت باید یکم درک کنه شرایط رو..
هیچی نگفت مکالمه تموم شد ما دوباره خوب و خوشیم
این وسط ادم میمونه به قدرت مادر شوشو ها شک کنه که چقدر گاهی اوقات قوی ان و کاش هیچ وقت باعث خراب شدن رابطه دو عاشق نشن!ا
نیگا تو رو خدا....مامانه عجب آتیشی بپا کرده ها....
پاسخحذفمیگم ترانه...شما ازینجا برین که مامانت تنها میشه خو...
اخ اخ نگو که دلم خونه خواهر..
حذفمامانه داغونه اما خب من میتونم بفهمم چرا همه این کارا رو میکنه..هرکار کنی باز من عروسم اون مادرشوهر در ضمن اون یه مادره..یه مادر دل نازک..
عزیزم من خودم هم موندم باید چکار کنم اما بلاخره خدا بزرگه...تنهاش نمیزارم
حتی اگه بشه با خودم میبرمش:)
ملانصرالدین؟!
پاسخحذفخو همین جا هستین دیگه!
ماشینُ نفروشین دوسی...اسیر میشین بخدا...
ینی آدم شام نداشته باشه ولی ماشین داشته باشه!
عزیزم وقتی برم اونجا مستقل تریم خب..
حذفماشین رو میفهمم چی میگی اما بفروشیم بهتره
انتظارات مادرشون کمتر میشه..
ماشین خعلی خوبه منم خیلی میخوام..