همین الان داشتم فیلم دزدی از بانک ملت رو میدیدم و ذهنم مشغول این شد که چرا باید یه عده آدم برن دزدی؟ خب از اونجایی که ما رشته هایی که با علوم انسانی در ارتباطیم مسلما یکی دیگه رو مقصر میدونیم. همیشه جامعه مقصره گاهی هم خود فرد
یعنی من اصولا معتقدم یکی باید یه چیزیش شده باشه که دست به این کار بزنه
لابد گرونی لابد تورم لابد مادر مریض لابد بچه مریض شاید بلاخره یکی از اینا توش باشه
شایدم گنده پریدن فرد..یه شبه پولدار شدن
بلاخره این وسط یه 70 میلیون تومنی گم شده و رفته تو جیب دزدا
یکی هم از بیرون ازشون فیلم گرفته خیلی باحاله..انگار فیلمه اصلا
اما واقعا سوار پراید شدن و رفتن
یه روزایی بود که به خاطر یه آدم احمق میرفتم دادگاه میدیدم این زندانی هایی که به پاشون چیزی وصل بود.
یه صحنه فکر میکردم اگه اینارو بگیرن حتما جرم سنگینی خواهند داشت
حالا ولش کن میخواستم از مادر شوهر خوشحالم بگم
از این به بعد اسم این خاندان میشه خانواده خوشحالا
هههه اخه واقعا همین اسم برازندشونه
میدونی اقایی که شما باشید اول هفته بود شوهر جان زنگید به مادرش که حالش رو بپرسه اونم از اون ور برگشت گفت کی میاین؟!!!!اخ یعنی دیگه دارم کم کم عادت میکنم
بعد شوهر هم عصبانی شد گفت مادر جان هنوز اول هفته هی میگی کی میان اصلا نمیام
خلاصه ما چیزی نگفتیم و ساکت موندیم بعد هیچی دیشب برداشت زنگید مادرشوهر که بله مهمون نمیخواین شوهر هم گفت چی شده
مادرش هم گفت همه باهم میخوایم بیایم:) خدایا
از طرفی خوشحال میشم که شوهر نمیره و ما نمیریم اونا میان از طرفی بلاخره الان درگیر پایان نامه ام و درگیر کلاسهای خصوصی زبان
هیچی دیگه گفت همه دارن میان یعنی اونا 4 نفرن با خواهر شوهرش و مادرش و بی بی اش
منم با شوهرم میشیم 6 نفر با مامانم میشیم 7 نفر
خدا به خیر کنه
بعدش هیچی دیگه حالا میخواستم زنگ بزنم شنبه کارگر بیاد خونه رو تمیز کنه مجبور شدم خودم تمیز کنم
امروز قرار بود واسه ناهار برسن اما بعد از اینکه من کلی غذا پختم تازه زنگیدن که بله عصر میان.حرصم در امد خب مادرش چی میشد زنگ میزد به من خودش میگفت عزیزم چیزی درست نکن..خوبه اخلاق منو میدونن که مثل اونا نیستم و از صبح زود غذام درسته
شوهر اس داده گفتم من مشغول کار بودم ندیدم و غذا هم درست کردم حالا اشکال نداره میزارم واسه شام
چون عصر از 4 تا 9 شب کلاسم..اخ جونم وقتی بیان من نیستم:) خدایی عروس به این بدجسنی نوبره والا
شوخی میکنم ولی نمیشه به خاطر اونا از کلاسم بگذرم که
القصه ما هم امروز یکم از کارهارو گذاشتیم واسه شوهر جان که بیان انجام بدن مثلا جاروی دو تا اتاقامون
منم حال پذیرایی رو تمیز کردم.
تا یادم نرفته اینم بگم که این قوم خوشحال وقتی زنگیدن دارن میان من فهمیدم واسه چی میان
دوست مادرش داره از مکه میاد اونا میخوان بیان دیدن اون..به شوهر گفتم حالا خوبه دارن میان چون بلاخره میبینیشون..ولی واسه ما نمیان ها
شوهر میگه ولش کن..حالا این قوم خوشحال زنگیدن که ما داریم میایم بعدش شما هم با ما بیاین بریم ولیمه اونا
شوهر هم عصبانی شد گفت مادرجان نمیام واسه دیدن اونا نمیام بیام چکار
شما میاین من شمارو میبینم دیگه یعنی چی باز بیام اونجا
الان واقعا میبینم که یه زن چه تاثیری میتونه داشته باشه تو رفتار شوهرش
اخه من قبلا همینو به شوهر میگفتم وقتی مادرش میومد باز ما باهاشون میرفتیم شهرشون
ای بابا
خب چه کاریه اصل کار دیدن هست که میبینمشون..
بعد هم همینو شوهر به مادرش گفت
حالا باز نمیدونم قراره بیان چه فیلمی سر ما در بیارن
خدا به خیر کنه. منظور از فیلم اینه که باز نظرشو به ما تحمیل نکنه
گرچه من نمیرم به هیچ وجه امید هم خودش میدونه بره یا نره چون من تصمیم دارم هرجور شده تا اخر اردیبهشت فصل 3 و 4 پایان نامه ام رو تموم کنم و بعد اگر به این امر نائل بیام به خودم قول سفر دادم...خدا کنه بشه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
اینجا نظر بزارید