سلام.اگه تو مشهد زندگی کنین میدونین که اون روز برفی اومد در حد تیم ملی.البته من خبر داشتم چون همیشه وضعیت اب و هوارو از گوشیم چک میکنم.یکی از دوستام نوبت مهمونیش بود.هی بهش گفته بودم برف میاد گوش نداد و مهمونی اش رو اد گذاشت همون 4 شنبه و ما هم باید میرفتیم دیگه وگرنه زشت میشد.خب از اونجایی که برف اومده بود و قصد بند اومدنم نداشت ما رفتیم که با اژانس بریم خونه دوستمون.
حاضر اماده حالا هرجا زنگ میزنم میگه نیم ساعت دیگه .ما هم موندیم خدایا الان 11 است کی برسم .اخه اصلا خوشم نمیاد ادم دیر بره مهمونی.به نظر کار درستی نیست ولی واقعا وسیله نبود.از شانس خوبم یه اژانس مسیرم رو پرسید و وقتی دید با یکی دیگه هم مسیرم هردومون رو باهم برد.بعدش ما تیپی برای خودمون زده بودیم که بیای و بیین.شلوار جین چسب جدیدم رو پوشیدم.تاپ سبزه ای که جدید خریده بودم هم پوشیدم زیر مانتو و با اون جیلتی که مادرشوشو واسم اون سال شب چله دوخته بود خیلی خوشگله مثل این کارای بیرونی شده با قلاب واسم بافته
بعدش هم اون چکمه های ترکیه که سیس اورده بود زدیم به بدن و پالتو هم به همراه کلاه و شال کزایی پوشیدیم.بعدش رفتیم و دیدم یکی از دوستام اومده و بعدش هم اون یکی دیکه اومد و اخر سر که همیشه هم دیر میاد این یکی ساعت رسید!!!اخه بیچاره ماشین گیرش نمیومد
بعد جاتون خالی حلیم بادمجون بود غذا و خیلی خوشمزه خوردیم و اش رشته هم داشتن که واقعا محشر بود
بعداز اون همونجا قرار گذاشتیم روز جمعه بریم شاندیز برف بازی.ما هم گفتیم اگر شوهر جان اورحال نبود چشم میایم.اون روز عصرساعتای 5 6 بود که هیچ کدوم از بچه ها ماشین گیرشون نیومد که برن و فقط شوهر جان من اومد دنبالم و اونا رو هم که وچهارنفری عقب نشسته بودن گذاشتیم خیابون اصلی کنار ایستگاه مترو که برن خونشون.بعد ما هم رسیدیم خونه.خیلی خوش گذشت همون جا برنامه جمعه رو گفتم شوهر جان هم موافقت کردن و از اونجا که کودک درون فعالی دارن زود قبول کردن و گفتن باشه میریم
جمعه بود و راه افتادیم رفتیم سمت شاندیز اون قد ترافیک بود که نگو
یواش یواش میرفتیم.حالا بماند که این وسط یه عده از بچه ها ماشینشون روشن نشد اما اومدن و بعد جا نداشتن برن و منم که برادرم رو گفته بودم بیاد بهش گفتم اونا رو بیاره تا پیست اسکی
همچی میگم پیست اسکی یکی ندونه فکر میکنه واقعا پیست بوده
هاههاها نه بابا منظور همون کوهه
خلاصه به هر بدبختی بود رسیدیم و جمعیت زیادی بودیم من بیشتر کنار شوهر بودم چون شوهر پسر داییش و زنش هم دعوت کرده بود.البته من بهش گفتم دوستام همه دخترن تنها نباشی بگو اونام بیان
اونام اومدن(لازم به ذکره اینا همون زوجی هستن که من به زنش حسودی میکنم گاهی)از بس که شانس داشته اینم همون پسره اس که دوست منو نگرفت
بخدا اون قد زنش ضایعه که خدا عالمه
بعدش ولش کن حالا غیبت نکنم خلاصه ما تارسیدم یه تیوپ هم خریدیم که بسی سرسربازی خوش بگذره
اول از همه شوهر جان تنها یه سر خورد بعدش هم دادا و زنش و بعدش هم گفتن بیا شما برید
منم خوشحال گفتم باشه بریم اقا چشتون روز بد نبینه ما رفتیم و همون اول کاری چپه شدیم یعنی برعکس میرفتیم تا یهو اون قدر سرعت گرفت و ترق افتادیم تو جوب
شوهر جان یا کمر بنده هم با کمر البته من تمام وزنم افتاد رو شونه ی راستم که هنوزم کمی درد داره
بعد پالتوی نازم پر شد از گل اه اه حالا تو این هیر و ویر شلوار شوهر جان پاره شد اونم از کجا از وسط پاش بعدش هم تیوپ پاره شد ترق
ما موندیم چکار کنیم.خوب شد شوهر زیرش شلوار گرم داشت و گرنه مایه ابروریزی میشدیم
خلاصه ما با درد فراوان بلند شدیم و رفتیم بالا
بعدش هم دادا اینا رفتن و دوباره یه تیوپ دیگه خریدن و رفتیم اون یکی پیست که تهش جوب نبود و مثل سرسره های موجهای ابی فقط شیبش کم میشد
بعد اقا این زن داداش ما شب قبلش هی میگفت من نمیام نه ولش کن و میخوریم زمین و میشکنیم و فلان اون روز اصلا پیاده نمیشد از این تیوپ همش میرفت و میومد یا دادا و کلی هم خوشش اومده بود
بعد ما هم باز با امید رفتیم و خیلی باحال بود.یه چندباری هم خوردیم یه بقیه که تو وسط زمین بازی بودن اما چیزی نشد
دردمون رو فراموش کرده بودیم و همش بازی بازی میکردیم
تا عصر شد و اومدیم خونه دردا زیاد شد شونه من کمر شوهر داغون بودیم ناهار هم گرفتیم خوردیم و بعد رفتیم افتادیم رو تخت با ناله
شب هم کمر شوهر جان رو پماد زدم اونم شونه منو صبح که پاشدیم خیلی بهتر شده بود اما هنوزم که هنوزه دردش سر جاشه ....ا
اینم ماجرای برف بازی و سرسر بازی و افتادن تو جوب ما:)ا
و این هم عکس اونجا