۱۳۹۱ اسفند ۵, شنبه

تولد ما

به به خدمت دوستای خوب و عزیزم سلام عرض میکنم
سلام نه درود
میخوام مثلا فارسی صحبت کن بشم اما نمیشه که 
اما ماجرای این روزا چی بودن خلاصه بگم.این 2 اسفند امسال اولین سالی بود که بعد از سه سال عقد شوهر کنار من بود روز تولدم..خیلی خوشحال بودم.جالبی تولد امسال این بود که همیشه یادمه امسال یادم نبود.شوهر از سر کار اومد و گفت میخوام برم بیرون کار دارم اما قبلش بگم میخواستم برم برات کیک و کادو بخرم ( یه بار نشد این شوهر مارو درست حسابی سورپرایز کنه لابد فکر میکرد من یادمه )اما خب میگم میخوام برات بابلیس بخرم حالا اگه نمیخوای بگو هرچی میخوای بخرم.منم شادمان بغلش کردم و گفتم وای تولدم رو میگی اصلا یادم نبود.واقعا سورپرایز شدم نمیدونم چرا یهو اول اسفند رسید و بعدشم دوم.
گفتم عزیزم کیک نگیر.چربی زیاد داره و خامه.همون شیرینی خوبه.بعدشم برای بابلیس میام که مدلش رو خودم بردارم.باهم رفتیم و خریدیم و خیلی خوشحال بودم.نخواستم اون مدلای خیلی پیشرفته رو بردارم چون دوستم گفته بود همون 1 سره بهتره واسه مصرف خانگی.بعد میام و عکسش رو میزارم
بعد هم رفتیم شیرینی خریدیم و جشن ما برگزار شد.کسی نبود خودمون بودیم.اما خب خیلی خوشحال بودم چون شوهرم اینجا بود.بماند که باز میگه میخواد بره جنوب و من همش استرس میگیرم در نبودش چکار کنم.
این روزا یه کار قبول کردم 20 صفحه هست و فوق العاده متن سختیه واسه ترجمه
دانشجوی دکتری بود طرف ماهم گفتیم بفرست اشکال نداره
خلاصه درگیر اونم و در کنارش مقاله و پایان نامه هم هست بهرحال منو ببخشید
اما بعدا میام و یه پست میزارم از اقوام عزیز شوهر جان که این هفته  ما اونجا بودیم و خب مثل همیشه ماجرا داشتیم...
گیر کردم منم بخدا با این اقوام


۴ نظر:

  1. تولدت مبااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااارک :-*************
    ان شالله همیشه سلامت و شاد و خوشبخت و موفق باشی :-*
    کادوتون هم مبارک:)

    پاسخحذف
  2. مرسی عزیز دلم...
    تو خیلی لطف داری ..
    مرسی..
    بووووووووووس

    پاسخحذف
  3. تولدت مبارک عزیزم

    پاسخحذف

اینجا نظر بزارید